چند باری تا مرز پرتگاه می‌برد، حتی پایین دره را می‌بینی، می‌لرزی و برمی‌گردی! ریسمانی چنگ می‌زنی تا نیفتی. برده ای و از سقوط نجات یافتی. ناامید نمی‌شود، دوباره و دوباره سر فرصت، به بهانه‌های رنگارنگ، می‌کشاند و تا بیخ سقوط پرتگاه می‌برد. دره را می‌بینی، اما هیجان سقوط پخش می‌شود در سلول‌هایت. می‌پرد و می‌پری! می‌بازی و سقوط می‌کنی. درد مهلک ترس از سقوط قبل از تزریق هیجان، قلبت را می‌گیرد، به پایین هم که برسی و خار و بیابان بیابی، نگاهی به بالا می‌اندازی، پشیمانی! اما بالا رفتن به راحتی پایین پریدن نیست. معجزه می‌خواهد.

معجزه را تضمین کرده، حتی اگر "صد بار پریدی و صد بار پشیمان شده ای!"

.

در آن حالم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها